زندگینامه عارف کامل، هنرمند و نویسنده صاحبدل

حضرت استاد یعقوب قمری شریف‌آبادی

حمد و ثنای بی‌پایان، پروردگاری را سزاست كه هنر چگونه زیستن را برای نیل به كمال زیبایی به اولیای خویش الهام نمود و قلموی عشق را به دستان شیفتگان جلوه‌های معنا سپرد تا با خمیرمایه صدق و خلوص ترسیمگر بهشت رحیمی بر ظاهر و باطن صحیفه وجود باشند و بوم هستی را به رنگ خدایی زینت بخشند. از جمله زیبا پسندان وادی معنا و هنرمندان اهل ولا، عارف واصل و هنرمند معاصر استاد یعقوب قمری شریف آبادی است كه صفحات كتاب زندگانی‌شان در سه مرحله: فعالیت در ورزش کشتی، هنر نقاشی و ورود به عرصه عرفان اسلامی، پیام‌آور عشق و پاكی، صبر و بردباری، بصیرت و آگاهی، و كمال و جمال رحمانی است.


استاد یعقوب قمری شریف آبادی


تولد و دوران کودکی

ماجرای دلنشین تولد استاد در پی عنایت و پیشگویی ولی‌ای از اولیای زمان، بیانگر تأثیر شگرف توجه قلبی و عشق و دلدادگی به پاك‌سیرتان اهل معرفت می‌باشد. در پی این رویداد معنوی، آن ولیّ الهی یکی از شب‌های سرد زمستان در خانه محقر والدین استاد مهمان شده و از میزبانی پُرمهر و محبت آنان، به‌ویژه مادر بزرگوار ایشان، معصومه خانم (1) برخوردار گردید؛

بانویی عفیف، مؤمنه، صبور و شجاع که پنجاه و هفت سال از عمر شریفش را در خانه‌های استیجاری سپری كرد و در فراز و نشیب زندگی، همواره در پرتو صداقت و اخلاص، نور هدایت رحمانی را جستجو می‌نمود؛ به موجب کراماتی که مادر استاد هنگام ورود آن پیر روشن‌ضمیر به منزل خود از وی دیده بود، با اعتقاد به اینکه امام زمان قدم در خانه او نهاده، نهایت شوق و ارادت صادقانه و عشق و مودت خالصانه خویش را نثار وی نمود و پیوسته سرشك دیدگانش، میزبان محبت و ارادتی روحانی گشته و سینه‌اش مالامال از نیاز و عطش خدایی شد. معصومه آن مادر پاک سرشت، با وجود سختی و مشقت دوران بارداری كه حامل امانتی چهار ماهه بود، با مهر و محبتی سرشار به پذیرایی از آن مهمان عزیز همّت گمارد. و این‌گونه در آن شب زمستانی از سوی آن ولی زمان، نفحات رحمانی بر قلب عاشق‌پیشه مادر استاد وزیدن گرفت تا او مریم‌وار در سرشت حمل خویش، شاهد جلوه روحی پاک باشد و در آینده‌ای نه چندان دور، ثمره عشقی مطهر را به ظهور رساند؛ عشق مقدسی که پیوسته همگام و هم‌نفس لحظات زندگی استاد بوده و آن را مملو از نتایج روح‌بخش خود ساخته است. (2)

به بركت این رخداد معنوی، در اوّل خردادماه سال 1318ش، در روستای شریف‌آباد شهر ری، كودكی از تبار پاکان متولد شد که آن ولیّ رحمانی در مورد او چنین پیشگویی كرده بود: «خداوند رحمان به شما فرزند پسری عنایت خواهد كرد كه نامش «یعقوب» است و در پهلوی راست بدن این نوزاد، خال سیاه هاشمی به اندازه سر انگشت سبابه وجود دارد و هر چه بر عمر آن مولود افزوده شود، آن نشان هم بزرگ‌تر می‌شود تا اینكه وقتی به مرتبه و مقامی كه شایسته اوست رسید، آثارش به تدریج محو می‌گردد.» (3)

یوسف گم گشتـه باز آید به كنعان غم مخور

كلبـه احزان شـود روزی گلسـتان غم مخور

ای دل غـم دیـده حالت بِه شــود دل بـد مكن

ویـن سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سرّ غیب

باشد اندر پــرده بازی‌هــای پنهــان غم مخور

ای دل ار سیــل فنــا بنـیــاد هستی بـر كنـد

چون تو را نوح است كشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق كعبه خواهی زد قــدم

سرزنــش‌ها گر كنــد خــار مغیلان غم مخور

ادامه مطلب

مراحل سه‌گانه زندگانی استاد

مرحله نخست: ورزش كشتی

در نتیجه دَم مسیحایی و همراهی روح قدسی آن پیر الهی، مرحله نخست زندگی استاد و آغاز سیر صعودی ایشان در مسیر كمالی، از سن 16 سالگی در ورزش کشتی رقم خورد كه با تأسی به الگوهای مشهور ورزش پهلوان‌پرور کشتی به ویژه آقایان: احمد وفادار، ناصر محمدی، غلامرضا تختی و... علی‌رغم وجود فقر و محرومیت به ورزش كشتی سوق داده شدند. به اعتقاد خود ایشان، حكمت اشتغال و سرگرمی به ورزش كشتی طی آن مقطع سنی این بوده كه از سقوط در ورطه مفاسد و انحرافات اخلاقی كه در آن زمان بسیار رواج داشت، در امان بمانند و بیشتر وقت خود را در باشگاه و همراهی و رفاقت با كشتی‌گیران و مربیان این رشته ورزشی بگذرانند و در نتیجه به زیور مروت و جوانمردی آراسته گردیده و نیرو و توان جسمانی خود را در مسیر خدمت به مردم و دفاع از مظلومان و محرومان و ایستادگی در مقابل ظالمان و زورگویانی كه در آن عصر فراوان بودند، به كار گیرند. جناب استاد قریب 21 سال با سعی و تلاش فراوان در این رشته ورزشی، مجدّانه و با عشق و شور و هیجان بسیار فعالیت نموده و تحت تعلیم مربیان حاذقی چون آقایان: حاج عبدالحسین فعلی، رحمت الله غفوری، عبدالله زارع، ناصر محمدی و نیز مربی دوران خدمت سربازی استاد، طاهرغلام، به مقامات چشمگیری در سطح كشور دست یافتند. (4)

گفتنی است در چهارمین سال فعالیت در ورزش كشتی، ایشان به منظور خدمت سربازی در گردان 111 سوار به شهر گنبد كاووس (واقع در استان گلستان فعلی) اعزام شده و در همین ایام به موجب برخورداری از روحیه جوانمردی و صداقت در گفتار و رفتار، به عنوان «سرباز راستگو» در پادگان سوار، مشهور گردیدند. در آن زمان که ایشان همواره دستیابی به مقام اوّل مسابقات جهانی را در اندیشه خود می‌پروراندند، به دنبال چهار ماه عزلت و توسل صادقانه به ساحت مقدس امام علی بن موسی الرضا(ع)، شبی در عالم رؤیا مشاهده می‌نمایند كه در گوشه‌ای از حرم امام رضا(ع) رو‌ به‌روی ضریح نشسته‌اند. پس از لحظاتی، ندایی غیبی به گوش می‌رسد كه مردم باید از حرم بیرون روند و به دنبال این ندای هولناک، همگان از حرم خارج می‌شوند؛ اما در این حال، عزمی راسخ و اراده خارق‌العاده رحمانی در وجود استاد پدید می‌آید كه تا حاجت خویش را از امام نگیرند، هرگز از حرم بیرون نمی‌روند. در حقیقت، از رهگذر این اراده مستحكم باطنی است كه آن ندای غیبی، مردمان را از حرم خارج نموده و زمینه‌ساز حضور مبارك امام رضا(ع) می‌گردد. بدین ترتیب پس از خروج مردم، سكوتی روحانی حرم را فرا می‌گیرد و ایشان احساس می‌كنند كه فرشتگان الهی در این بارگاه ملكوتی حضور دارند. ناگهان از سمت راست استاد، شخصی با ردای عربی و حالاتی روحانی به همراه تبسمی دلنشین وارد حرم می‌شود. با مشاهده سیمای نورانی امام هشتم(ع) بر اراده و انگیزه استاد نسبت به برآورده شدن حاجتشان افزوده می‌گردد. زمانی كه امام(ع) روبه‌روی استاد قرار می‌گیرند، با لحنی محبت‌آمیز خطاب به ایشان می‌فرمایند: «چه می‌خواهی؟» استاد تحت تأثیر آن فضای روحانی ابراز می‌دارند كه: «خودتان بهتر می‌دانید که من چه می‌خواهم.» آن‌گاه امام(ع) با چهره‌ای گشاده و لبخندی دلربا كه نشان از رأفت و عنایتی عظیم دارد، می‌فرمایند: «به تو داده شد.» با گفتن این كلام امام(ع)، چنان اعتقاد راسخی در استاد ایجاد می‌شود كه با یقین كامل احساس می‌كنند حتماً حاجتشان برآورده شده و هنگامی كه از این امر مطمئن می‌گردند، امام(ع) با لبخندی بر چهره از پیش روی استاد به تدریج غیب می‌شوند. آن‌گاه ایشان با حالت جذبه روحانی و اطمینان خاطر نسبت به وعده امید بخش امام(ع) از حرم و سپس از صحن مملو از جمعیت خارج شده، كوچه پس كوچه‌های شلوغ شهر را پشت سر نهاده و با پیمودن مسافتی در صحرایی پُر فراز و نشیب، به رشته كوچه‌های بلند و در نهایت به كوهی عظیم می‌رسند و از خواب بیدار می‌شوند. با وجود مشاهده این رؤیای معنوی، به واسطه مشكلات عدیده زندگی و فقر شدید مالی، بر خلاف انتظار از پیشرفت مطلوب در ورزش كشتی و رسیدن به افتخارات بالاتر باز ماندند؛ چنان‌که ایشان به عنوان مثال، در خاطره‌ای نقل می‌کنند: در یکی از مسابقات مهم کشتی، زمانی که از طریق بلندگوی سالن به مسابقه کشتی فراخوانده می‌شوند، یکی از رفقای هم باشگاهی استاد، ایشان را در آغوش می‌گیرد و با اصرار زیاد از حضورشان بر روی تشک کشتی ممانعت می‌ورزد و می‌گوید: «این تو نیستی که کشتی می‌گیری، غیرتت کشتی می‌گیرد!» این سخن بدان جهت بوده که استاد در راستای تأمین مخارج خانواده، مادر، خواهر و برادران خود به کار طاقت‌فرسای دوازده ساعته در کارخانه نساجی می‌پرداخته و از تغذیه و استراحت مناسب محروم بوده است. به همین دلیل در طی این ایام، دچار صدمات و شکستگی‌های استخوانی متعدد می‌شدند و هرچه زمان می‌گذشته، از هدف خود که همان دستیابی به مقام قهرمانی در سطح جهان بوده، دورتر شده و پیوسته در حسرت عدم نیل به آرزوی خود به سر می‌بردند تا اینكه بعدها به سرّ عنایت امام رضا(ع) پی برده و متوجه شدند كه آن حضرت با تشخیص نیاز حقیقی ایشان، در واقع از جانب خودشان وعده تحقق قهرمانی معنوی در عرصه ولایت رحمانی را داده بودند؛ چنان كه به تعبیر جناب استاد، سیر در كوچه پس كوچه‌های شهر و فراز و نشیب‌های بیابان در آن رؤیای معنوی، اشاره به طی مسیر مملو از سختی‌های زندگی داشته و رشته كوه‌های متصل به هم، به معنای وجود اولیای الهی است كه ایشان را به قله رفیع انسان كامل و بارگاه شریف ولی الله‌الأعظم نایل نمودند.

مرحله دوم: هنر نقاشی

اما ماجرای ورود استاد به عرصه هنر در ضمن ادامه فعالیت در ورزش كشتی، از آنجا شروع شد كه ایشان در سن 27 سالگی درحالی که در كارخانه نساجی شهر ری مشغول به كار بودند، یكی از روزها ناگهان دچار تحول شدید روحی شده و به ایشان الهام می‌گردد كه «تو هنرمند می‌شوی!» به دنبال این الهام روحانی، آن چنان اشتیاقی نسبت به هنر نقاشی احساس می‌نمایند كه پیوسته با خود زمزمه می‌كنند: «من هنرمند می‌شوم!» ذوق و علاقه استاد به قدری بود كه در مواجهه با هر یك از كارگران كارخانه با تكرار این جمله كه «من هنرمند می‌شوم!» هیجان و اشتیاق وافر خود را نشان می‌دادند؛ هر چند آن‌ها نسبت به این سخن بی‌اعتنا بودند. بعد از این الهام شگفت، جناب استاد دیگر آرام و قرار نداشتند و با قرض نمودن مقداری پول از همکاران خود، پیوسته لحظه شماری می‌کردند که ساعت کار در کارخانه به پایان رسد؛ ازاین رو پس از اتمام کار، بلافاصله سوار بر سرویس مسیر تهران، رهسپار خیابان لاله زار می‌شوند تا لوازم مورد نیاز خود را برای شروع کار نقاشی تهیه کنند. پس از جست و‌ جوی زیاد به یك مغازه نقاشی به نام «فروشگاه یمین» وارد می‌شوند كه فروشنده آن، زن جوان مسیحی بوده است. حال و هوای استاد به هنگام ورود به این فروشگاه، همان حال و هوایی است كه در كارخانه نساجی موقع آن الهام شگرف داشته‌اند؛ چرا که مشتاق و جست و جوگر، شیفته و مصمم و آكنده از عشق و شادمانی وارد آن فروشگاه می‌شوند. رفتار و حالت متفاوت استاد و اظهار این جمله که «من می‌خواهم هنرمند شوم»، توجه آن خانم مسیحی را به ایشان جلب می‌كند و او كه تحت تأثیر علاقه وافر و هیجان زدگی استاد نسبت به نقاشی قرار گرفته، به ایشان می‌گوید: «کمی صبر کنید تا مغازه خلوت شود!» آن‌گاه پس از لحظاتی با خلوت شدن مغازه از وجود دیگر مشتریان، ایشان را راهنمایی كرده و وسایل مورد نیاز از جمله دو جلد كتاب در زمینه آموزش نقاشی را در اختیارشان قرار می‌دهد و استاد با شوقی وصف‌ناپذیر رهسپار منزل می‌شوند و به محض رسیدن به منزل، به كمك راهنمایی‌های آن خانم مسیحی و مدل‌هایی كه دریافت كرده بودند، شروع به تمرین نقاشی نموده و در همان روز، اوّلین اثر خود را خلق می‌كنند. این‌گونه بود كه نسیم شوق و امید در تار و پود وجود استاد دمیده شد و با ذوقی سرشار از عشق به هنر نقاشی روی آوردند و به مطالعه زندگی نقاشان و هنرمندان بزرگ جهان همچون: رافائل، رامبراند، روبنس، گویا و لئوناردو داوینچی پرداختند. در این بین، زندگی و سبك «رامبراند» نابغه و نقاش چیره دست هلندی توجه ایشان را به خود جلب كرد. با استفاده از كتب راهنما، سبك كلاسیك او را که همیشه زمینه تابلوهایش تیره بوده و از یك كانون، نور و روشنایی ساطع می‌گردد، برگزیدند و با همّت و تلاش پیگیر، راه پُر فراز و نشیب هنر را بدون درك محضر استاد و تنها با استفاده از كتب راهنما طی كردند. از این رو در منزل استیجاری خود كه شامل یك اطاق كوچك بود، با وجود داشتن چند فرزند خردسال، در گوشه‌ای از اطاق به تمرین و یادگیری این هنر متعالی اقدام نمودند و سختی‌ها و مشكلات بسیاری را در این راه متحمل شدند. اگر چه نتیجه آن همه زحمات و كوشش‌های طاقت‌فرسا در آینده‌ای نه چندان دور، ترسیم تابلوهایی نفیس و زیبا در موضوعات گوناگون در ایران، لبنان و سوریه بوده، اما در آن ماه‌های نخست، آثار هنری ایشان ارزش مالی نداشته و تهیه لوازم این كار، مخارجی را بر هزینه‌های زندگی ایشان می‌افزوده است. (5)

پس از چندی با انصراف از كارخانه نساجی، در سال 1348ش، مغازه‌ای را در محله پل سیمان شهر ری اجاره می‌كنند و به ادامه هنر نقاشی در آن مکان و در منزل می‌پردازند. از جمله اتفاقات مهم این دوران، آن بوده كه تحت تأثیر سخنان مردم و جوّ موجود، به ترسیم تابلویی ناپسند از یك زن مشهور خواننده مبادرت می‌ورزند. با گذشت مدتی كوتاه از ترسیم این اثر، شبی در عالم رؤیا مشاهده می‌نمایند به هر جهتی كه می‌گریزند، صاعقه‌ای مهیب از آسمان به زمین جلوی پای ایشان برخورد می‌كند و تا کیلومترها همه چیز را می‌سوزاند. ایشان در همان حال، احساس می‌كنند كه این واقعه ترسناك به دلیل خلق آن تابلوی غیر اخلاقی است و باید صبح به محض ورود به آتلیه نقاشی آن را از بین ببرند. صبح هنگام پس از ورود به مغازه دست به رنگ بردند تا تابلویی را كه در خلق آن، زمان بسیاری را مصروف نموده بودند و ارزش هنری زیادی برایشان داشت، پاك كنند. چشمان خود را بستند و به سختی قلم مو را با رنگ سفید روی آن كشیدند. هر قلم مویی كه می‌زدند، گویی جراحتی بر دلشان وارد می‌شد؛ اما عظمت رؤیای آن شب، جلوی چشمان استاد جلوه می‌نمود و به دستانشان توانی دیگر می‌بخشید تا ساحت هنر خویش را از این اثر غیر اخلاقی پاك نمایند. از دیگر خاطرات شگفت این دوران، اتفاق خارق‌العاده‌ای است که در جریان ترسیم تابلوی دخترک روستایی (با عنوان «معصومیت») رخ می‌دهد. زمانی که ترسیم این تابلو پس از کار طاقت‌فرسا در منزل ایشان تازه به اتمام رسیده بود، استاد در برابر تابلو نشسته و به قدری محو در اثر هنری خویش بودند که وقتی دختر هشت ساله ایشان (فاطمه) در کنار تابلو قرار گرفته و سپس به آغوش پدر آمد، به جهت شباهت بسیار دختر با تصویر روی تابلو، ناگاه حالتی برای استاد پیش می‌آید که بلافاصله فرزند خویش را با دو دست محکم گرفته و به شدت تکان و حرکت می‌دادند و افتخار می‌نمودند که عجب تابلوی متحرکی ساخته‌ام! در این هنگام، همسر استاد، بانو رقیه خاتون حیدری، متوجه این صحنه غیرمنتظره و عجیب شده و از ترس اینکه مبادا به فرزندش آسیب و صدمه‌ای برسد، با تلاش زیاد سعی در رها ساختن کودک از دستان پدر داشتند که با مقاومت شدید استاد رو به‌رو می‌گردند. پس از لحظاتی کشاکش طرفین و گریه‌های شدید کودک، در شرایطی که استاد در حال شور و اشتیاق و به خود بالیدن نسبت به خلق چنین اثر متحرکی به سر می‌بردند، فرزند از دستان پدر رها شده و شوکی بر استاد وارد گردیده و ناگهان از آن حال غیرطبیعی به خود می‌آیند و دخترک را وحشت زده و با چشمانی گریان در کنار مادر می‌بینند و از کار خویش شگفت‌زده و متعجب می‌شوند. در مسیر زندگی هنری، همواره سعی استاد بر این بوده که قلم را با خمیرمایه درد به صبغه عشق و معرفت آغشته ساخته و با توكل به خدای رحمان بر روی بوم، ترسیمگر هنر اصیل باشند. طولی نكشید كه فجر انقلاب شكوهمند اسلامی در كشور ایران طلوع كرد و استاد بر حسب وظیفه خویش، طی سالیان متمادی با كشیدن تابلوهای متعدد از سیمای شخصیت‌های بزرگ جهان اسلام به ویژه امام خمینی(س)، مقام معظم رهبری و امام موسی صدر، این روند متعهدانه را ادامه داده و خدمت به امام و انقلاب را سرلوحه فعالیت‌های هنری خویش قرار دادند. از جمله این فعالیت‌ها می‌توان به ترسیم تابلوهای متعدد انقلابی به سفارش حزب جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران شهرستان ورامین اشاره نمود. در شهریور ماه 1358، استاد به توفیق ربوبی با سفر به کشور عربستان جامه سفید احرام را بر تن نموده و به حرم امن الهی تشرف یافتند و در راستای بندگی عاشقانه خدای رحمان و خدمت خالصانه به امام و انقلاب، زمزم جوشان عرفه را در سرزمین عرفات نوشیده، سرمست از شهد شهود، گلبانگ توحید را در بیت‌الحرام قلب خویش طنین افکن ساختند و همگام با انجام مناسک الهی حج، به عنوان خدمه کاروان همواره در حال خدمت و تبلیغ صادقانه به سر برده و به فعالیت‌های ثمربخشی چون پخش اعلامیه‌ها و تصاویر امام خمینی(س) در میان زائرین ایرانی و خارجی مبادرت می‌ورزیدند. در سال 1362، نیز جناب استاد به دعوت و اصرار فرمانده وقت سپاه پاسداران شهرستان ورامین، جناب آقای محمد‌پناه، به مدت 4 ماه به مناطق جنگی سوریه و لبنان اعزام شدند تا در كنار ترسیم تابلو به تربیت و تعلیم نقاشی به جوانان هنردوست و سرشار از ذوق لبنانی بپردازند. در آن زمان، منطقه لبنان در شرایط دشوار جنگی و زیر بمباران شدید هوایی و حمله‌های موشكی رژیم اشغالگر قدس و هم پیمانانش (آمریکا و فرانسه) قرار داشت و کمتر هنرمند و نقاشی حاضر می‌شد حتی با دریافت حقوق و مزایای ویژه به آنجا اعزام گردد. ولی استاد قمری شریف‌آبادی به جهت تعهد و ارادت عمیقی که نسبت به امام و انقلاب داشتند، با وجود پیشنهاد پرداخت حقوق و مزایای ویژه هنرمندان به ایشان، فقط با شرط دریافت حقوق یک بسیجی حاضر به انجام این وظیفه خطیر گردیدند. ایشان علاوه بر ترسیم بیش از 50 تابلوی بزرگ در مناطق عمومی شهر بعلبك و مقرهای اطراف درّه بقا، به تعلیم هنرجویان جوان و فرزندان برخی شخصیت‌های لبنانی از جمله «هشام» فرزند سید حسین موسوی (معروف به ابوهشام، رهبر حزب امل اسلامی لبنان) اهتمام داشتند. همچنین ترسیم طرح یاد بود شهدای حزب الله لبنان در قالب شجره‌ای طیبه و سپس مشورت و نظرخواهی از سید حسن نصرالله، رهبر فعلی حزب الله لبنان در مورد آن طرح و تأیید ایشان، از خاطرات به یادماندنی آن دوران است. البته استاد در این سفر هنری، تبلیغی و معنوی به مناطق جنگی، توفیق یافتند تا اماكن مقدس انبیا و اولیای الهی(ع) در لبنان و سوریه را زیارت نمایند و در آن مقابر نورانی، لحظاتی را به خلوت دل بنشینند. زیارتگاه‌هایی نظیر مرقد مطهر: حضرت هابیل(ع)، شیث نبی(ع)، حضرت نوح(ع)، صالح نبی(ع)، حضرت یوسف(ع)، حضرت رقیه(س) به ویژه خانم زینب كبری(س) و یحیای زكریا(ع) و نیز مقابر مشاهیری همچون شیخ محی‌الدین عربی و دكتر علی شریعتی و به خصوص دیدار های مکرر با عالم ربانی و شارح کتب عرفانی امام خمینی(س)، آیت الله سید احمد فهری و...، همگی از خاطرات معنوی و روحانی این سفر به شمار می‌روند. در همان ایام، در جریان حملات موشکی اسرائیل و هم پیمانانش، فرانسه و آمریکا، به پادگان امام علی(ع) واقع در بعلبك لبنان، زمانی که استاد داخل نمازخانه در حال سجده بودند، از ناحیه سر مجروح شده و قریب به دو هفته در بیمارستان بعلبك بستری شدند.

مرحله سوم: سلوک عرفانی

زندگی هنری برخاسته از روح لطیف و احساس پرشور استاد قمری شریف‌آبادی همراه با روحیه فتوت و جوانمردی حاصل از دوران ورزش، زمینه‌ساز ورود ایشان به دریای بی كران عرفان اسلامی و آغازگر سومین مرحله زندگی در پرتو جهان‌بینی عمیق عرفانی گشت؛ مرحله‌ای كه حقیقت فتوت رحمانی و سیرت زیبای رحیمی را در ضمیر حق جوی استاد به سر حدّ كمال رساند و جهانی از نور و سُرور را به روی زندگی‌شان گشود و به بركت وجود شریف اولیاء الله، كلبه درد و محنت زندگانی استاد به گلستان روح‌نواز معرفت مبدل گشت و پیشگویی نغز آن ولی الهی و وعده معنوی حضرت رضا(ع) درباره ایشان تحقق عینی یافت و این‌گونه، سومین مرحله زندگانی استاد در طلیعه پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی آغاز گردید که ایشان در سن 38 سالگی (سال 1356ش) به دلیل فقر و تنگدستی و عدم استطاعت در تهیه مسكن استیجاری، علیرغم میل باطنی مجبور به مهاجرت به شهرستان ورامین شدند و دست تقدیر استاد را به منطقه خیرآباد ورامین سوق داد و مقدمات ورود ایشان به عرصه عرفان و معنویت را در این شهر، فراهم نمود. بدین ترتیب، در سن 45 سالگی (سال 1363ش) در شهر ورامین با شخص عارفی كه به حرفه نقاشی ساختمان اشتغال داشت، آشنا شدند و به واسطه گفت وگو های معنوی و بحث‌های عرفانی بسیار با وی، سخت به عرفان و كتب عرفای بزرگ علاقه مند گردیدند؛ عارفانی همچون: حضرت امام خمینی(س)، مولوی، حافظ، عطار نیشابوری، سنائی غزنوی و به ویژه محمد لاهیجی نویسنده «شرح گلشن راز» محمود شبستری که جناب استاد مشاهده‌ای معنوی راجع به این کتاب شریف دارند (6) و دروازه‌ای به سوی جهانی سرسبز و بی انتها در پرتو شناخت انسان کامل و تهذیب نفس در عالم روحانی به روی ایشان گشوده شد.

نکته شایان توجه این است که روح قدسی آن ولیّ الهی از بدو تولد تا دوران ورود استاد به عرصه عرفان، پیوسته همدم و همراهشان بوده که به فرموده استاد بزرگوارمان، بارها در فراز و نشیب‌های دشوار زندگی و لحظات بحرانی، تأییدات غیبی و حمایت‌های روحانی آن پیر روشن‌ضمیر را با همه وجود احساس می‌نمودند و به موجب آن، در برابر مشکلات طاقت‌فرسا و سختی‌های مراحل زندگی، ایستادگی و استقامت را سرلوحه خویش می‌ساختند تا اینکه در اوّل خرداد ماه سال 1365ش، توفیق درک محضر مربی شریف و استاد معنوی خویش را می‌یابند و بدین ترتیب، در عالم عشق و فنا به تولدی روحانی نایل گشته و از این پس، تحت ولایت ربوبی و حمایت روح قدسی مربی رحمانی خویش قرار می‌گیرند. پس از دو سال سیر و سلوک عرفانی در پیشگاه ایشان، مشاهده‌ای روحانی برایشان رخ می‌دهد که از نهایت عشق و دلدادگی‌شان به مقتدای رحمانی خود و شایستگی ایشان نسبت به تعلیم و هدایت مشتاقان وادی معرفت حکایت دارد. جناب استاد این مشاهده را چنین شرح می‌دهند: «دی ماه سال 1367، در ایام حیات و زندگانی آن مقتدای عظیم الشأن، سحرگاه یکی از شب‌ها در عالم واقعه مشاهده نمودم که در میان صحن مطهر و حریم آن شریف بزرگوار، کنار حوض آب ایستاده‌ام و عده‌ای در اطراف من به رفت و آمد مشغول‌اند. در صحن باصفای دارالذکر، این حقیر درحالی که به آسمان می‌نگریستم، ناگهان دیدم در مقابلم آن آقا و سید بزرگوارم، رو به سوی قبله بر فراز گنبد با صفای یکی از اولیای الهی ایستاده و در حالت جذبه کبریایی، چشم به آسمان دوخته و آن چنان رخساره منورش با هیبت بود که تمامی اطرافیانم با وحشتی وصف‌ناپذیر به هر سویی می‌گریختند و من که فرصت گریختن را نداشتم، متحیر و مبهوت، از شدت خوف بر جای خود می‌لرزیدم. در همین اثنا به یک‌باره مشاهده نمودم که ایشان با هیبت و شکوهی کبریایی، دستان مقدسش را آهسته از زیر عبای مبارکش که وزش بادی تند آن را به حرکت در آورده بود، خارج ساخت و با فریاد رسا و کشیده «یا علی» که از ژرفای جانش برآمد، به جانب آسمان بلند نمود و با آن ندای پُر سوز و گدازش، چنان آتشی از بستر صحن مقدس برپاخاست که شعله‌های سوزانش تا صدها متر به آسمان زبانه می‌کشید و این حقیر که با خوف بسیار و بدون هیچ‌گونه اراده و با حالتی مبهوت، نظاره‌گر این واقعه عظیم بودم، خود را در میان توده انبوهی از شعله‌های برافروخته یافتم و پس از لحظاتی که زبانه‌های آتش فروکشید، دیدم به واسطه شدت حرارت زیاد، سراسر بدنم به صورت مجسمه‌ای ذوب شده در آمده و جرقه‌های آتش از وجود گداخته‌ام به اطراف می‌جهید. مدت کوتاهی پس از خاموش شدن آتش، مشاهده کردم مانند فقیری نیازمند که سرش را به طرف چپ متمایل نموده، قسمتی از سمت چپ گردنم به شانه‌ام چسبیده و توانایی حرکت دادن و بالا آوردن سرم را ندارم. سپس با اشاره یکی از اولیای مقرب الهی که در کنار دیوار صحن، رو به سوی بارگاه مطهر امام رضا(ع) ایستاده و ناظر این صحنه بود، جلو رفتم و ایشان با سرانگشت مبارکش از آب شفابخش دهان خود بر گردنم مالید تا اینکه سلامتی کامل خود را به دست آورده و سرم را بالا گرفتم. آن‌گاه روی به من نمود و با تبسمی عارفانه فرمود: « حالا شما هم می‌توانید شعار بدهید. » بعد از آن مرا به بیرون از صحن روانه نمود تا به سَردادن شعار معنوی مشغول گردم.» (7)

در ادامه سیر صعودی استاد به سوی قله رفیع مقامات معنوی و عرفانی در مهرماه سال 1371، رؤیای صادقه دیگری نیز برای استاد رخ می‌دهد كه شرح آن از زبان ایشان چنین است: «پس از عبادات سحرگاهی و نماز صبح، مشاهده نمودم كه در صحرایی خشك ایستاده‌ام و به جنگلی انبوه و كوه‌های مرتفع اطراف آن در فاصله‌ای دور نظاره می‌كنم. ناگاه شخصی شتاب‌زده با هیبتی مخوف و قامتی بسیار بلند به سوی من حمله آورد كه با دیدن او از شدت ترس، پا به فرار گذاشتم؛ تا اینكه پس از طی مسافت زیادی، به كنار رودخانه‌ای در ابتدای جنگل رسیدم و در امتداد آن به درون جنگل در حال دویدن بودم كه به محل پیچ رودخانه رسیدم و او همچنان با فاصله‌ای صد متری مرا تعقیب می‌كرد. هنوز از محل پیچ رودخانه فاصله چندانی نگرفته بودم كه كلبه‌ای بزرگ در نزدیكی رودخانه نمایان شد و من با شتاب به طرف آن رفته، از در نیمه باز كلبه با حالتی وحشت‌زده وارد شدم و بلافاصله به طبقه دوم آن كلبه رفتم و لحظاتی بعد كه از آمدن آن شخص مخوف خبری نشد، آهسته آهسته از پله‌ها پایین آمدم كه ناگهان چشمم به فرشتگان زیبارویی افتاد كه همگی سماع كنان با شور و شیدایی روی به سوی من داشتند؛ به طوری كه احساس می‌كردم محفل بزم و طرب فرشتگان به خاطر من برپا شده تا هر كدام مرا به سوی خود جذب نمایند. ناگاه دیدگانم به تابلوی نقاشی بسیار زیبایی افتاد كه در قابی طلایی بر دیوار كلبه نصب شده و دارای منظره‌ای دلپذیر از طبیعت سرسبز و آبشاری روان به صورت زنده و متحرك بود و چنان مرا به خود مجذوب نمود كه دیگر ترس برایم مفهومی نداشت و تنها به این می‌اندیشیدم كه نقاشان بزرگ جهان همچون: رامبراند، رافائل و لئوناردو داوینچی، هرچند آثارشان زنده و متحرك نبوده، اما به آن همه شهرت و محبوبیت عالم‌گیر دست یافته‌اند، پس چنانچه من تابلویی با چنین نقش و نگار زنده و متحركی بسازم، چه اتفاق عظیمی در جهان رخ خواهد داد! در این اثنا كه دیگر توجهی به آن فرشتگان مه رو نداشتم و در مورد خلق چنین اثری تصمیم جدی گرفته بودم، از خواب بیدار شدم.» (8)

به تعبیر جناب استاد آن شخص مخوف، همان فقر و محرومیت ایشان و در حقیقت فرشته‌ای بوده به ظاهر ترسناك كه با تعقیب خود، ایشان را به سوی كمال روحانی سوق می‌داده و رقص آن زیبارویان، چیزی جز سرگرمی‌های دنیا نبوده كه قصد داشته‌اند ایشان را از هنر پویا و ترسیم تابلوهای زنده باز دارند؛ تابلوهایی كه در واقع، وجود شاگردان تربیت شده ایشان در عرصه ایمان، عمل صالح و خدمت گزاری عارفانه در راستای آرمان‌های متعالی امام خمینی(س) می‌باشد. در این مسیر، پیوسته ناملایمات و مشکلات بسیاری فراروی ایشان قرار داشته؛ به طوری که حتی برخوردهای متحجّرانه و تهمت‌ها و شایعه سازی‌های برخی افراد مغرض موجب رنجش خاطر استاد گردیده است؛ اما ایشان به مدد صبر و استقامتی جمیل به منظور نیل به اهداف معنوی خویش، همه دشواری‌ها و سختی‌ها را متحمل شده و همواره آیات نوید بخش «یُریدونَ لِیُطفؤا نورَ الله بِأفواهِهم وَالله مُتمّ نوره وَ لَو كَرِهَ الكافرون‏» (9) و «... بَشِّرِ الصّابِرین» (10) را در تمامی مراحل زندگی مدّ نظر خود قرار داده‌اند.

آثار علمی و معنوی استاد

از جمله مهم‌ترین آثار زندگی استاد قمری شریف‌ آبادی تأسیس جلسه علمی ـ معنوی «فروغ محفل روح الله» ویژه برادران و نیز «مكتب الزهراء(س)» ویژه خواهران با سرپرستی همسر مؤمنه ایشان، بانو رقیه خاتون حیدری (زهرا حورالحصین) در سال 1368ش، است؛ بدین منظور که زمینه پرورش معنوی جوانانی پاک سیرت و مستعد فراهم آید تا راه و سیره نورانی خورشید آخرالزمان، حضرت امام(س) را پیروی نموده و منادی معارف ناب اسلامی در این عصر باشند. از این رو، به سفارش و ترغیب استاد، در سال 1381ش، دورنما و خط مشی جلسه معنوی «فروغ محفل روح الله» در قالب اساسنامه تدوین گردید و به تأیید و امضای تمامی اعضای هیئت رسید تا پیوسته به آرمان‌های معنوی و انقلابی امام و رهبری ملتزم بوده و منشأ خدمات ارزنده در عرصه‌های گوناگون باشند؛ چنان که به اعتقاد ایشان حتی خواهران عضو «مکتب الزهراء(س)» می‌توانند در پرتو معرفت رحیمی و اتصال به ولایت رحمانی با حفظ گوهر عفاف و طهارت در عرصه اجتماع به فعالیت علمی، هنری و معنوی بپردازند. از دیگر ثمرات بی‌شمار زندگی عارفانه استاد، آثار متعدد نوشتاری، گفتاری و هنری ایشان است که با موضوعات عرفانی و انقلابی به جامعه اسلامی عرضه شده است و از آن میان، می توان به كتاب‌های منتشر شده ذیل اشاره کرد: ـ «انسان كامل، مرآت خفیه» در بیان منزلت معنوی و مقام روحانی انسان کامل؛ ـ «زن، طائر فردوس یا ساحر دوزخ» در تشریح حقیقت وجود زن و معرفی فاطمه زهرا(س) به عنوان الگوی بهشتی و امّ جمیل به عنوان نماد دوزخی زنان؛ ـ «پرتوی از جمال روح‌ الله» شامل چهل عبارت در بیان مقام روحانی امام خمینی(س)؛ ـ «مراتب هفتگانه فرشته عشق» با شیوه‌ای نوین در تبیین مراتب هفتگانه سلوک انسان و چگونگی نیل سالک به کمال و جمال مطلق؛ ـ «لطایف عارفانه» در موضوعات متنوع عرفانی از قبیل: انسان کامل، رسالت و ولایت، عقل و عشق، محکمات و متشابهات، وحدت و کثرت، کمال و جمال، نفس و روح و نور و ظلمت. و از جمله آثار ماندگار ایشان، انتشار ده‌ها کتاب علمی و عرفانی توسط اعضای «فروغ محفل روح الله» است که بارزترین آن‌ها، كتاب وزین «سیمای خورشید در آیینه مقالات» به قلم چهل تن از شاگردان استاد در توصیف عظمت امام، انقلاب و رهبری است. همچنین می‌توان به چاپ هزاران مقاله پرمحتوای فرهنگی، اجتماعی، علمی، ادبی، هنری و عرفانی در نشریات محلی و كشوری، خاصه ماهنامه سراسری «تجلی» و نیز راه اندازی و فعالیت قریب به چهل سایت اینترنتی اشاره نمود.


شناسنامه

زاده
۱ خرداد ۱۳۱۸
۳ ربیع الثانی ۱۳۵۸
1939 May 23
شریف آباد، شهر ری، تهران، ایران
درگذشت
۲۴ آبان ۱۳۹۷
۷ ربیع الاول ۱۴۴۰
2018 November 15
شهرک مدرس، ورامین، تهران، ایران
اقامتگاه
شهرک مدرس، ورامین، تهران، ایران
آرامگاه
یوسف رضا، پیشوا، تهران، ایران
مادر
معصومه تاجیک
پدر
رحمت‌الله قمری
همسر
رقیه خاتون حیدری ملقب به زهرا حورالحصین
ازدواج - ۱۱ اردیبهشت ۱۳۴۴
فرزندان
فاطمه، زهرا، مرضیه، طاهره، زهره، مهدی، معصومه، لقمان، زینب، عبدالسلام، حمیده
زمینه فعالیت
ورزش کشتی، هنر نقاشی، عرفان اسلامی
امضاء
 امضا استاد یعقوب قمری شریف آبادی
لقب‌ها
قمر، مهتاب
ملیت
ایرانی
دین
اسلام
مذهب
شیعه دوازده‌امامی
مکتب
عشق و عرفان
استاد
شیخ محمد حسن شریف الدین مشکور طهرانی
سلسله
کمیلیه
مخالفان
متعصبین خشک اندیش

مدرک هنری و تقدیر نامه‌ها

تقدیرنامه
تقدیرنامه، لوح
تقدیرنامه، لوح
تقدیرنامه، لوح
تقدیرنامه، لوح
تقدیرنامه، لوح
تقدیرنامه، لوح
تقدیرنامه، لوح
تقدیرنامه، لوح